شب
شب مجال پر پرواز دل دیوانه است
سحرش جایگه سوختن پروانه است
شب سرود غم تنهایی نایی خسته
که به شوق قدمی از دو جهان بیگانه است
دیده را باز کنی با تو همی می گویند
زچه رو چاه به شب هم سخن مردان است
تو مپندار که پروانه زآتش پر سوخت
شمع سوزان سحر قاتل شبگردان است
به تمنای وصالش شبی از خود برخیز
تا که بینی که چه سان هر نفسی حیران است
شبی و سوز دعایی و دلی خالص ناب
این همان است که عاشق به سحر خواهان است
پرده بردار زروی من خود فاطمه جان
ذکر محبوب به شب قلب تورا تاوان است