تمنا
28 آبان 1393 توسط مرصاد
رفتم که درد دل به تمنا کنم نشد
یک بغض کهنه را ز دلم وا کنم نشد
گفتم ببینمش شرری زان دو چشم ناب
از بهر دل شکسته تقاضا کنم نشد
گفتم که بیوفاست نگارم چه سود از او
میخواستم که عشق تو حاشا کنم نشد
آهم بماند و درد دلی ازمنم نرفت
گفتم به خود که واقعه رسوا کنم نشد
سنگی زد و برفت شکست این دل ظریف
دل گفت بعد او سفر از جا کنم نشد